کد خبر: 3242 زمان انتشار: 21:13:57 - 1404/05/16
مقاله اختصاصی رسانه "اخبار معماری": نورو-معماری(Neuroarchitecture)؛ ادراک فضا در تقاطع معماری، علوم اعصاب و شناخت

در دنیای امروز که بیشتر لحظات بیداری انسان در فضاهای ساخته‌شده سپری می‌شود، پرسش از تأثیر محیط بر ذهن، به یکی از دغدغه‌های اصلی معماری بدل شده است. نورومعماری، به‌عنوان رویکردی نوین و میان‌رشته‌ای، می‌کوشد رابطه‌ی میان فضا، مغز و رفتار انسان را روشن کند. این مقاله، سفری است به درون این قلمرو نوظهور، جایی که فرم، نور، بافت و مقیاس با عصب‌شناسی و تجربه‌ی زیسته پیوند می‌خورند.

در جهانی که انسان معاصر بیش از ۹۰ درصد از زمان بیداری خود را در محیط‌های ساخته‌شده سپری می‌کند خانه‌ها، ادارات، مدارس، بیمارستان‌ها، و خیابان‌های شهری نقش طراحی معماری در سلامت، هیجان و شناخت، اهمیتی حیاتی یافته است. بر اساس گزارش سازمان جهانی بهداشت (WHO) در سال ۱۹۸۴، حدود ۳۰ درصد از ساختمان‌های جدید یا نوسازی‌شده با پدیده‌ای موسوم به «سندرم ساختمان بیمار» (Sick Building Syndrome) مواجه‌اند. اگرچه این آمار به گذشته بازمی‌گردد، اما مطالعات جدید نیز همچنان از شیوع بالای این پدیده در بسیاری از فضاهای معاصر، به‌ویژه در ساختمان‌های اداری و بیمارستانی، خبر می‌دهند. فضاهایی که نه‌تنها در ارتقای بهزیستی انسان ناکام‌اند، بلکه گاه عامل یا تشدیدکننده‌ی اختلالات روانی و فیزیولوژیکی پنهان یا آشکار هستند.

در این شرایط، پرسشی اساسی مطرح می‌شود: فضا چگونه بر ذهن انسان تأثیر می‌گذارد؟

برای تأمل در این پرسش، تجربه‌ای آشنا را مرور کنیم: لحظه‌ای که وارد فضایی جدید می‌شویم و پیش از شناسایی محرکی خاص چه بصری، شنیداری یا لمسی تغییری ناگهانی در وضعیت درونی‌مان رخ می‌دهد. ممکن است تنفس عمیق‌تر شود، ضربان قلب تندتر یا کندتر گردد، یا احساسی از امنیت، بی‌قراری، اضطراب یا آرامش در ما پدیدار شود. این واکنش‌های فیزیولوژیک و هیجانی اغلب به شرایط روانی فرد نسبت داده می‌شوند، اما در لایه‌ای عمیق‌تر، پاسخی زیستی و ناخودآگاه به کیفیت‌های فضایی محیط‌اند. مغز انسان به‌صورت لحظه‌ای و ناهشیار محیط را اسکن می‌کند. ترکیبی از ورودی‌های چندحسی نور، رنگ، بافت، مقیاس، تناسبات، آکوستیک، بو، و حتی سکوت در شبکه‌های عصبی پردازش شده و نقشه‌ای ذهنی از فضا ایجاد می‌کنند که رفتار، خلق‌وخو، و تصمیم‌گیری ما را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

اینجاست که مفهوم نوظهور و میان‌رشته‌ای «نورومعماری» (Neuroarchitecture) وارد عرصه می‌شود؛ رویکردی که با هدف درک تأثیر محیط‌های ساخته‌شده بر مغز و رفتار انسان شکل گرفته است. نورومعماری بر چهار رکن بنیادین استوار است: علوم اعصاب، معماری، فیزیولوژی، و روان‌شناسی (به‌ویژه در حوزه‌ی احساسات، ادراک، و رفتار). این حوزه‌ها به‌صورت درون‌ساختاری با یکدیگر تعامل دارند و زیربنای شناخت علمی از تجربه‌ی فضایی انسان را تشکیل می‌دهند. دیگر حوزه‌های مرتبط با علوم اعصاب نیز ممکن است پیوندهایی حاشیه‌ای با نورومعماری داشته باشند.

ماجرای دکتر یوناس سالک (Jonas Salk)، پژوهشگر برجسته و خالق واکسن فلج اطفال، یکی از نقاط عطف در فهم رابطه‌ی فضا و ذهن است. در اوج فشارهای علمی و فرسودگی ذهنی، او به صومعه‌ای در آسیزی (Assisi) سفر کرد؛ فضایی ساده، آرام، و سرشار از نور طبیعی. تجربه‌ی زیستن در این محیط، بدون هیچ مداخله‌ی دارویی یا درمانی، تمرکز، آرامش، و خلاقیت را به او بازگرداند. این تجربه، سالک را به بینشی بنیادین رساند: فضا می‌تواند ذهن را دگرگون کند. این بینش، الهام‌بخش همکاری او با معمار برجسته، لویی کان، برای طراحی مؤسسه‌ی مطالعات زیست‌شناسی سالک (Salk Institute) در در لاهویا، سن‌دیگو، کالیفرنیا شد؛ فضایی که در معماری خاموش اما عمیق آن، گفت‌وگویی میان ذهن و محیط در جریان است گفت‌وگویی که در سکوت، نور، مقیاس، و بافت‌ها شکل می‌گیرد.

مؤسسه مطالعات زیست‌شناسی سالک، در لاهویا در سن‌دیگو، کالیفرنیا.

مؤسسه مطالعات زیست‌شناسی سالک، در لاهویا در سن‌دیگو، کالیفرنیا.

 

چند دهه بعد، در سال ۲۰۰۳، آکادمی علوم اعصاب برای معماری (ANFA) تأسیس شد تا به‌صورت نظام‌مند، نقطه‌ی تلاقی علوم اعصاب، روان‌شناسی شناختی، و معماری را کاوش کند. در همان سال، دکتر فرد گیج (Fred Gage)، رئیس وقت مؤسسه‌ی سالک و عصب‌پژوه برجسته، در سخنرانی خود برای انجمن معماران آمریکا (AIA) جمله‌ای کلیدی بیان کرد که به یکی از اصول راهنمای نورومعماری تبدیل شد: «تغییر در محیط، مغز را تغییر می‌دهد؛ و تغییر در مغز، رفتار را» این جمله الهام‌بخش طراحان و پژوهشگران برای توسعه‌ی پژوهش‌های میان‌رشته‌ای شد.

امروزه نیز با پیشرفت فناوری‌های عصب‌پژوهی، مانند تصویربرداری مغزی (fMRI)، الکتروانسفالوگرافی (EEG)، ردیابی حرکات چشم (Eye Tracking)، واقعیت مجازی (VR)، تصویربرداری هم‌زمان مغز و بدن (MoBI)، و تحلیل میکروتعبیرات چهره و داده‌های زیستی، امکان بررسی دقیق و زمان‌واقعی تجربه‌ی فضایی انسان فراهم شده است. این ابزارها به پژوهشگران اجازه می‌دهند تا واکنش‌های مغزی به فضاهای معماری را به‌صورت عینی مطالعه کنند.

مطالعات جهانی در این حوزه نشان می‌دهند که معماری به‌عنوان محرک اولیه عمل می‌کند. مؤلفه‌هایی چون نور، رنگ، فرم، و بافت بلافاصله بر سیستم عصبی، احساسات، و ادراک اثر می‌گذارند. این محرک‌ها با فعال‌سازی نواحی خاصی از مغز، عملکردهای شناختی و هیجانی را تغییر می‌دهند و در بلندمدت حتی ممکن است ساختار مغز را دگرگون کنند؛ یعنی باعث شوند مغز مسیرهای عصبی جدیدی بسازد یا روش پردازش اطلاعات را تغییر دهد، پدیده‌ای که به آن «انعطاف‌پذیری عصبی» (نوروپلاستیسیتی) گفته می‌شود. در مقابل، اگر سیستم عصبی فرد دچار نقص باشد، ممکن است محرک‌های محیطی به‌درستی درک نشوند و عناصر معماری مانند فرم، نور، یا مقیاس تحریف شوند. یافته‌های این پژوهش‌ها بر این نکته تأکید دارند: فضا می‌تواند ترمیم‌گر، توانمندساز، یا حتی آسیب‌زا باشد. مطالعات نشان داده‌اند که در فضاهای باز، روشن و دارای نور طبیعی و بافت‌های ارگانیک، نواحی مغزی مانند قشر پیش‌پیشانی و ناحیه‌ی سینگولیت قدامی مرتبط با آرامش، تمرکز، و حس امنیت فعالیت بیشتری دارند. در مقابل، فضاهایی با زوایای تند، نور سرد مصنوعی، یا سطوح بی‌جان، می‌توانند آمیگدال مرتبط با اضطراب و پاسخ «جنگ یا گریز» را فعال کنند. این واکنش‌ها، مغز را به سوی حالت دفاعی یا آرامش و بازآرایی عصبی هدایت می‌کنند.

اما همچنان پرسشی کلیدی پابرجاست: آیا همه‌ی انسان‌ها فضا را به یک شکل درک می‌کنند؟

پاسخ به این پرسش، یکی از چالش‌های اساسی در حوزه‌ی نورومعماری را برجسته می‌سازد. بسیاری از پژوهش‌های انجام‌شده در این زمینه تاکنون عمدتاً بر ابعاد زیستی و عصب‌شناختی ادراک فضایی متمرکز بوده‌اند و نسبت به نقش عوامل زمینه‌ای نظیر فرهنگ، سن، تجربه‌ی زیسته و آموزش، توجه محدودی داشته‌اند. در مقابل، مطالعات در حوزه‌ی علوم اعصاب فرهنگی نشان می‌دهند که ادراک فضا صرفاً یک فرایند عصبی زیستی نیست، بلکه پدیده‌ای است چندلایه که تحت‌تأثیر متغیرهای فرهنگی و اجتماعی نیز قرار می‌گیرد. برای مثال، افراد در جوامع شرق آسیا معمولاً گرایش بیشتری به ادراک کل‌نگر و زمینه‌محور دارند، در حالی که افراد در فرهنگ‌های غربی عمدتاً شی‌محور و متمرکز بر عناصر منفرد هستند. این تمایزهای ادراکی در الگوهای فعال‌سازی مغزی نیز بازتاب می‌یابند و قابل مشاهده‌اند.

افزون بر آن، تخصص حرفه‌ای نیز در شکل‌گیری ادراک فضایی نقش مهمی ایفا می‌کند. یافته‌های نورومعماری حاکی از آن‌اند که هنگام ارزیابی زیبایی‌شناختی یک محیط، نواحی‌ از مغز نظیر قشر اوربیتوفرونتال و شکنج سینگولیت زیرپینه‌ای در معماران نسبت به افراد غیرمتخصص فعالیت بیشتری نشان می‌دهند. این نواحی با پردازش پاداش، ارزیابی زیبایی و هیجانات پیچیده مرتبط‌اند. بر این اساس، می‌توان نتیجه گرفت که ادراک معماری حاصل تعامل پیچیده‌ی عوامل عصبی، فرهنگی، آموزشی و تجربی است؛ فرآیندی پویا که در بستر زمان و زمینه‌های فردی و اجتماعی شکل می‌گیرد.

و اکنون، اگر به پرسش آغازین بازگردیم «فضا چگونه بر ذهن انسان تأثیر می‌گذارد؟» پاسخ همچنان پیچیده و چندلایه است. برخی ویژگی‌های فضایی ممکن است به‌واسطه‌ی اشتراکات زیستی و عصبی، تأثیری نسبتاً مشابه بر اغلب انسان‌ها داشته باشند؛ در حالی‌که دیگر جنبه‌ها، بسته به عوامل فرهنگی، تجربی یا روان‌شناختی، به‌گونه‌ای متفاوت ادراک و تفسیر می‌شوند. از این‌رو، دستیابی به پاسخی یکدست و جهان‌شمول در این زمینه، در حال حاضر ممکن نیست و مستلزم انجام پژوهش‌های تطبیقی و میان‌فرهنگی گسترده‌تری است. این حوزه، با وجود نوپایی، ظرفیت بالایی برای پژوهش‌های آتی دارد و چشم‌اندازی نویدبخش برای معماری ترسیم کرده است؛ رویکردی که معماری را نه صرفاً به‌مثابه سازمان‌دهی فرم یا تحقق کارکرد، بلکه به‌عنوان رسانه‌ای برای برقراری ارتباطی عمیق، همدلانه و ادراک‌پذیر با ذهن انسان می‌بیند. معماری‌ای‌ که در پی طراحی تجربه‌ای انسانی استتجربه‌ای که می‌تواند مغز را آرام کند، هیجان را تنظیم نماید، و شناخت را توانمند سازد.

 

دکتر مینا سرابی: معمار و پژوهشگر

پسادکتری معماری، دانشگاه اتو-فریدریش بامبرگ، آلمان

 


ارسال نظر


رویداد

کلیه حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ می باشد.