بعضی از خیابان ها و کوچه ها شبیه به آدم ها هستند، کمتر کسی از گذشته آنها خبر دارد، کمتر کسی میداند در آن کوچه یا خیابان چه اتفاقاتی افتاده، چطور بوده و چه بر آن گذشته است. وقتی نو میشوند، دیگر حتی نمیتوان به این راحتی حدس هم زد که چه گذشته ای داشته، اما در اینکه آن خیابان یا کوچه، همانند یک انسان، خاطراتی را با خود حمل میکند و گذشته ای دارد که خیلی ها از آن بی خبرند، هیچ تردیدی نیست. اینجا هم همینطور است؛ اینجا یعنی خیابان ناصر خسرو و یکی از کوچه های معروف آن، کوچه مروی. آجرها نو شده و کاشیها رنگ گرفته اند، مجسمه های بالای ساختمان ها به قدری تمیز و روشناند که به نظر میرسد همین امروز ساخته شده باشند. اما همه اینها در این کوچه و خیابانِ معروفِ پایتخت، نوسازی شده اند؛ هیچکدام ساختِ امروز نیستند. ساختمان ها و بناها، سنگ فرش و مبلمان شهری، همگی طوری در خیابان ناصرخسرو و کوچه مرویِ پایتخت بازسازی شده اند که اصالت معماری خود را حفظ کرده اند. اگر ساختمانی آجرهایش نو شده، کاملا هماهنگ با اصالت معماریِ کوچه یا خیابان است. اگر مجسمه ای تمیز و براق شده، هنوز جزئیات خود را حفظ کرده و با یک نگاه میتوان تشخیص داد که ساخت امروز نیست. دستهایی دستبه کار شده اند و از طرف نهادهای مختلف از جمله سازمان زیباسازیِ شهرداری تهران، بدون اینکه به اصالت خیابان تجاوز کنند، آن را نو کرده اند. خیابان ناصرخسرو که در گذشته های دور به آن ناصریه میگفتند و کوچه مروی جزو اصیل ترین و قدیمی ترین کوچه ها و خیابان های تهران هستند. فقط خودِ خیابان و کوچه مهم نیست، بناها و ساختمان هایی که در این دو نقطه پیوسته به هم در شهر، وجود دارد نیز معماری اصیلی دارند که دیدن آنها خالی از لطف نیست. اینجا همانجایی است که قدیمی ها هزاران خاطره با آن دارند. همانجایی که مانند بسیاری از انسانها، گذشته های پرفرازونشیبی دارد و خیلی ها از آن گذشته باخبر نیستند. حالا هنوز هم زندگی در این خیابان و این کوچه جریان دارد، هنوز هم خاطره ها ساخته میشود. برخی سوار بر لوکوموتیوی که روی سنگ فرش های ناصرخسرو گشت میزند، خاطره یک تفریح کوتاه را در این خیابان به ثبت میرسانند و برخی با خرید لوازم عروسی، خاطره زندگی مشترک خود را در کوچه مروی ماندگار میکنند. این کوچه و خیابان جاهایی معمولی نیستند؛ هر دو، جای ثبت خاطراتاند.
* تیتر برگرفته از نام کتاب عباس منظرپور
از ناصریه تا ناصرخسرو
عده ای در صف ایستادهاند که منتهی به یک گیشه بلیت فروشی است. بالای گیشه برای تاکید نوشته شده: «تهیه بلیت فقط با کارت الکترونیکی». زن و شوهرهای جوان، خانواده ها، جمع دوستانِ تهرانگرد، هر نوع قشری از جامعه در میان افرادی که در صف ایستاده اند، به چشم میخورد. آنها بلیت را برای سوار شدن بر ماشینهای برقی و لوکوموتیوی می خواهند که در خیابان ناصرخسرو چرخ میزند. ماشین ها از ابتدای ناصرخسرو مسیر گردشی خود را آغاز میکنند و بعد به خیابان صوراسرافیل و دقیقا پشت در کاخ گلستان میرسند. در واقع از یک سمت بازار به سمت دیگر آن میروند و در این بین افراد گردشی هم در این خیابان قدیمی میکنند. خیابان ناصرخسرو همان خیابانی است که در قدیم به آن ناصریه میگفتند. به گواه تاریخ، این خیابان در گذشته بخشی از ارگ سلطنتی بوده و تاریخ ساخت آن به بیش از یک قرن پیش بازمیگردد. در گذشته، اطراف شهر خندق حفر میکردند. یک روز تصمیم میگیرند خندق قدیمی را پر کنند و خندق جدیدی حفر کنند. حاصل آن، خیابانی میشود که به فرمان ناصرالدین شاه تاسیس شده و ناصریه نام گرفته است. میگویند سامان دادن به خیابان به فردی به نام امین حضور سپرده شده که پس از چند سال موفق میشود ایده را اجرایی کند؛ ایدهای که در آن خیابانی مفروش با سنگ همراه با اماکن مهمی که در آن قرار دارد، تاسیس میشود. حالا دیگر این خیابان تنها یک مسیر پیاده روی و گردشگری نیست، بلکه مرکز تجاری هم به شمار می آید. در واقع یکی از اماکن مهم درآمدزایی شهری همین خیابان ناصرخسرو است. بورس انواع لوازم پزشکی و بهداشتی، لوازم الکتریکی و وسایل عکاسی و حتی دوچرخه فروشی و جالبتر از آن، مغازه هایی مختص فروش لوازمی مانند عَلَم و پرچم عزاداری در خیابان ناصرخسرو به چشم میخورد. ناگفته نماند که بازار سیاه دارو هم در این خیابان وجود دارد. کافی است یکی واژه دارو را بر زبان بیاورد، فردی دیگر زیر لب زمزمه میکند «دارو، دارو» و راه برای عرضه غیرقانونی داروهای کمیاب و قاچاق فراهم میشود. خیابان ناصرخسرو به خاطر فروش و عرضه داروهای غیرقانونی و قاچاق نیز شهرت بسیاری دارد. شهرداری در سالهای اخیر دست به کار شده و بسیاری از انبارهای داخل خیابان را به «پیاده راه» تبدیل کرده است. زندگی تا حدود زیادی به این خیابان بازگشته و طبق آمار این خیابان از تصرف کارگاه ها و انبارها خارج شده و حالا در تسخیر مردم پایتخت است. کوچه های سمت راست یکی یکی پشت سر گذاشته میشوند. عابران از بازارچه خادم که پاساژ فروش طلا و جواهر است، عبور میکنند. البته این پاساژ که در سال 1390 تاسیس شده، آنقدر هم شلوغ نیست. گذشته از آنکه این روزها کمتر کسی به فکر خرید طلاست، یا اصلا توان خرید آن را دارد. به هرحال پس از عبور از این پاساژ، سروکله یک کوچه خاص پیدا میشود، کوچهای که خودش یک دنیا خاطره دارد؛ کوچه مروی.
کوچه مهاجران عرب
سرکوچه باید از میان صف طویلی از مردم گذشت؛ صفی که برای خرید فلافل تشکیل شده. سردر مغازه فلافل فروشی نوشته شده: «اولین فلافل تهران». دو زن جوان دو نایلون پر از خرید در دست دارند، همینطور که عبور میکنند، یکی به دیگری میگوید: «چه بوی فلافل خوبی میاد؛ بریم فلافل بخوریم.» قصه این فلافل هم آنطور که میگویند، به تاریخچه کوچه مروی بازمیگردد. ظاهرا در گذشته مهاجران عرب به این کوچه آمده اند، به همین خاطر است که فلافل و شاوارما از فرهنگ آنها به قلب پایتخت ایران سرایت کرده است. از همان ابتدای کوچه نمای متفاوت و بازارچه مانندِ آن مشخص است. هر دو طرف ستونهایی قرار دارند که زیر آن مغازه هایی شبیه به حجره قرار دارد. ابتدا میتوان مغازه هایی را دید که چای، قهوه، پاستیل و شکلات های خارجی می فروشند. کمی جلوتر سروکله انواع لوازم آرایشی، بهداشتی، اسباب بازی و خیلی چیزهای دیگر پیدا میشود. برخی عروس و دامادها هم به این کوچه می آیند و لوازم عروس میگیرند. یکی از مغازه ها مختص تاج عروس است و دیگری فقط عطر میفروشد. البته فقط عروس و دامادهای جوان نیستند، زن و مرد مسنی هم به چشم میخورند که لابه لای جمعیت دست همدیگر را گرفته اند و قدم به کوچه مروی میگذارند. شاید میخواهند برای نوه شان شکلات خارجی بخرند، شاید هم به دنبال عطری قدیمی هستند. در این کوچه شرقی-غربی، هر چه عابران از ناصرخسرو فاصله میگیرند و به سمت انتهای آن که پامنار است، نزدیک میشوند، با انواع متفاوتی از مغازه ها روبهرو خواهند شد. در انتهای آن و در نزدیکی مسجد آقا محمود (که بالای آن نوشته هیئت کُردهای فیلی مرکز) میتوان فروشگاههای لباس اسپرت هم مشاهده کرد. پیرزنی با چادر سیاه بر سر، گوشه ای نشسته و تکدی گری میکند. مغازه داری دوچرخه اش را به قفلی جلوی مغازه بسته و خودش مشغول کاسبی است. عده ای جلوی یک مغازه خارجی فروشی ایستاده اند و چای ماسالا تست میکنند. در این بین کمتر کسی نگاهی به بالای سرش می اندازد. البته سربه هوا بودن در این کوچه قدری هم خطرناک است، گاریچی ها با سرعت در بازارچه عبور میکنند و همیشه باید مراقب آنها بود. اما آن دسته از افراد که در همان ابتدای کوچه سربه هوایی میکنند، حتما متوجه جایی میشوند که بالای آن نوشته: «مدرسه علمیه مروی2»؛ جایی که خاطرات بسیاری از بزرگان و سرشناسان این مملکت در آن تلنبار شده است.
مدرسه بزرگان
الهی قمشه ای، جلال آل احمد، ناصر حجازی و بسیاری از نامهای بزرگ دیگری که تقریبا به گوش همه مردم ایران خورده است، همه اینها در جایی تحصیل کرده اند که عابران سربه زیر و حتی شاید عابرانِ سربه هوای کوچه مروی از آن غافلاند. نام سابق آن دبیرستان مروی بود؛ یکی از مدارس حوزه علمیه تهران که امروز به آن «مدرسه علمیه مروی2» میگویند. در دهه 60 دبیرستان مروی یک دبیرستان عادی بود. حالا، سردر و کاشی ها، آجرها، همگی نو شده، اما درون آن تاریخی کهنه و خاک خورده است که باید گَرد فراموشی را از روی آن پاک کرد. دوره رضاشاه بود که این مدرسه به عنوان دومین دبیرستان به مساحت حدود هفت هزار متر در کوچه مروی تاسیس شد. ناگفته نماند که دبیرستان مروی در آن زمان همردیف با دبیرستان دارالفنون و ادیب بوده است. آن طور که در تاریخ آمده، مدرسه ابتدا منزل خان مروی بود و بعدا به عنوان تفرجگاهِ طلاب، وقف شد. اما در دوره رضاشاه اتفاق دیگری افتاد، آن را غصب و با عنوان دبیرستان به وزارت فرهنگ و آموزش عالیِ وقت واگذار کردند. مدرسه علمیه مروی2 در 11بهمن سال 1334 به ثبت میراث فرهنگی رسید. ظاهرا مالکیت قانونی این مدرسه در تیرماه 88 در قبال دریافت یک میلیارد و 200 میلیون تومان به حوزه علمیه بازگشته است. به هرحال این مدرسه به صورت غیرقانونی و غیرشرعی به دست رضاشاه بنا شده و حالا دنیایی از خاطرات را در خود دارد. اینجا مدرسه ای است که افرادی نظیر فخرالدین حجازی و عبدالحسین زرین کوب در آن تدریس کرده اند. امروز درهای مدرسه بسته است و امکان بازدید از آن وجود ندارد. کاربریِ آن آموزشی بوده، اما دیگر خبری از آموزش نیست، بلکه انبار خاطرات است. گردش در کوچه مروی میتواند همینطور ادامه داشته باشد، اما بیشتر برای آنها که قصد خرید دارند. آنها که میخواهند از تاریخ و خاطرات بدانند، باید از کوچه دوباره به سمت ناصرخسرو بیرون بیایند تا عمارتی باشکوه را مقابل خود ببینند. عمارتی که خودش یک دنیا حرف برای گفتن دارد.
عمارت خورشید
دقیقا روبه روی کوچه مروی، جلوی آن دسته از افرادی که روی مبلمان شهری نشسته اند و ساندویچ فلافل خود را گاز میزنند، عمارتی قدیمی جا خوش کرده که به آن میگویند: «شمس العماره». نامش عربی است، اما میتوان به سادگی آن را به فارسی برگرداند: عمارت خورشید. البته این بنا را باید از داخلِ کاخ گلستان مشاهده کرد، تنها دری از بیرونِ آن از سمت خیابان ناصرخسرو پیداست و بخشی از نمای بیرونیِ بنا. خودِ عمارت، اندرونیِ دیدنیای دارد که در جای خود میتوان به تفصیل از آن سخن گفت. شمس العماره متعلق به دوره قاجار است، شاخص ترین بنای مجموعه کاخ گلستان که ساخت آن تقریبا دو سال طول کشید. این عمارت پنج طبقه زمانی بلندترین بنای تهران بود. یعنی حدود دو قرن پیش، وقتی آن را میساختند، گویی برجی در تهران بنا میکردند. یکی از شاخصه های جالب عمارت خورشید این است که به عنوان اولین ساختمان، در سازه آن از فلز استفاده شده است. تمامیِ ستونهای طبقات بالای این عمارت و حفاظها چدنی هستند. زمانی که هنوز رضاشاه سردر باغ ملی را در میدان مشق نساخته بود تا به عنوان نماد شهر تهران شناخته شود (و البته حالا که برج میلاد را نماد مدرنیسم در تهران میدانند)، شمس العماره نماد شهر تهران بود. این عمارت شباهت بسیار زیادی به عالی قاپوی اصفهان دارد. ناصرالدینشاه وقتی عالی قاپوی اصفهان و چند بنای مشابه آن را در فرنگستان دید، هوس ساخت بنایی مرتفع در پایتخت را کرد، که حاصلش همین شمس العماره شد. او میخواست از پشت بام این بنا، منظره تهران و چشم انداز پیرامونی را مشاهده کند، به همین خاطر دستور ساخت عمارت را به دوست علیخان نظام الدوله داد. کاربری ساختمان از همان زمان مشخص شد؛ تماشای شهر تهران! آنطور که در تاریخ آمده، معیرالممالک طرح و نقشه آن را ریخته و استاد علی محمد کاشی هم معمار آن بوده است. درنهایت سبک بنا، ترکیبی از معماریِ سنتی ایرانی و معماری غربی میشود. ساعت شمس العماره نیز از بیرون پیداست؛ ساعت پیشکشی ملکه ویکتوریا به کاخ ناصرالدینشاه که میگویند آوای ناقوسش همه تهرانِ کوچکِ آن زمان را از گذر زمان آگاه میکرد. البته بلندیِ صدا باعث گلایه کاخ نشینان شد و به دستور شاه صدای آن را کم کردند. این دستکاری همانا و خاموش شدنِ ساعت، همانا؛ خاموشی ای که یک قرن طول کشید. ظاهرا از 22 آبان 1391 تعمیراتی در این ساعت صورت گرفت و خاموشی به پایان آمد؛ اکنون ناقوس به صدا درآمده است. این ساعت تنها بخشی از عمارت است. بخش مهم دیگرش دری نسبتا بزرگ است که در خیابان ناصرخسرو قرار دارد، اما این در را بسته اند و تنها یک راه برای ورود به مجموعه کاخ گلستان وجود دارد. آن زمان که در باز میشد، بسیاری از وزرا اتومبیل یا کالسکه خود را جلوی این در پارک میکردند. یکی از مهمترین نکات در مورد شمس العماره این است که هنوز به عنوان نمادی از دوران قاجار وجود دارد. در واقع رضاشاه وقتی به قدرت رسید، هر آنچه یاد و نشانی از دوره قاجار بود، از بین میبرد، اما ظاهرا عمارت خورشید به قدری جذاب و زیبا بوده که برای رضاخان قلدر هم دلربایی کرده و درنهایت باعث شده او این عمارت را خراب نکند. حالا شمس العماره تنها سردری است که از دوره قاجار به جا مانده و عابران میتوانند در گذر از خیابان ناصرخسرو آن را ببینند. عده دیگری هم میتوانند روی مبلمان شهری بنشینند، به نمای بیرونیِ عمارت خیره شوند و ساندویچ فلال خود را گاز بزنند. البته عمارت خورشید تنها جایی نیست که میبینند، در کنار آن مدرسه ای قدیمی قرار دارد که نام آن بارها در تاریخ ایران شنیده شده؛ «دارالفنون».
یادگارِ امیرکبیر
روی چند کاشی در ابعاد بزرگ نوشته شده: «دارالفنون»؛ مدرسهای که همه ایرانی های امروزی در کتاب تاریخ خود نام آن را شنیده اند. برخی عابران همینطور که میگذرند، نگاهی به سردر بزرگ و کاشی کاری ها می اندازند. دو دختر جوان در حال عبور هستند که ناگهان یکی که ظاهرا خبر نداشته اینجا دارالفنون است، ناخودآگاه با صدای بلند میگوید: «داااارالفنون» و با شتاب گوشی اش را به دوستش میدهد، مقابل سردر می ایستد تا با آن عکس بگیرد. او با یادگاریِ امیرِ کبیرِ ایران عکس میگیرد؛ نخستین دانشگاه در تاریخ مدرن ایران که به ابتکار میرزا تقی خان امیرکبیر در زمان ناصرالدین شاه قاجار برای آموزش علوم و فنون جدید در تهران راه اندازی شد. گویی هر چیزی در خیابان ناصرخسرو قرار دارد، باید رنگ وبویی از عصر ناصری داشته باشد. به هرحال بعد از شمس العماره، این دارالفنون است که میتوان سردر باشکوه آن را از بیرون مشاهده کرد. سردری که ظاهرا از کاشی ها گرفته تا آجرهایش، همگی بازسازی شده اند، اما در عین حال اصالت خود را حفظ کرده اند. قصه از آنجا شروع شد که میرزا تقی خان امیرکبیر از سفر به روسیه بازگشت و اعلام کرد پایتخت ایران نیاز فوری به یک مرکز آموزش عالی دارد. او از همان ابتدای صدارت خود به دنبال ساخت چنین مرکزی بود. حاصل زحماتش هم «دارالفنون» نام گرفت؛ جایی که خودش هیچگاه شاهد افتتاح آن نشد. گشایش مدرسه همزمان با تبعید او بود و معلمان خارجی از جمله اتریشی در راه بودند تا او را ببینند، غافل از اینکه خبری از امیرکبیر نبود. گویا استقبال خوبی از استادان اتریشی نمیشود. یاکوب ادوارد پولاک، از جمله آن استادان، سرگذشت پذیرایی سرد ایرانیان را اینگونه نوشته است: «ما در 14 نوامبر 1851 به تهران وارد شدیم. پذیرایی سردی از ما نمودند. کسی به پیشواز ما نیامد و اندکی پس از آن آگاه شدیم که در این میانه اوضاع دگرگون شده است و چند روز پیش از ورود ما، در پی کارشکنی های درباریان و به ویژه دسیسه های مادر شاه، که از دشمنان سرسخت امیرنظام بود، میرزا تقی خان از کار برکنار شده بود.» به هرحال دارالفنون 13 روز پیش از قتل امیرکبیر و با حضور ناصرالدین شاه، میرزا آقاخان نوری صدراعظم جدید و گروهی از دانشمندان و معلمان ایرانی و اروپایی با 30 نفر شاگرد رسما افتتاح شد. در آن زمان هفت معلم اتریشی، آموزش محصلانی را که اغلب از خانواده های مهم و بانفوذ بودند، بر عهده داشتند. در اصلیِ مدرسه در خیابان همایون بود، اما درنهایت آن در بسته شد و دری به خیابان ناصرخسرو باز شد که هنوز هم آن در از بیرون پیداست. رفته رفته، معلمها و استادهای ایتالیایی، فرانسوی و آلمانی نیز به جمع افراد مدرس اضافه شدند. کمی بعد نیز سه استاد ایرانی طب، عربی و جغرافیا و یک استاد فرانسوی مقیم ایران به این جمع ملحق شدند. درباره نامگذاری مدرسه نیز شواهد درستی در دست نیست. تنها میتوان گفت که این واژه برگرفته از همان واژه خارجیِ پلیتکنیک است و به دانشآموختگان این مدرسه دارالفنونی ها می گفتند. البته در آخرین نامه امیرکبیر به سفیر ایران در روسیه برای پیگیری جذب استادان اروپایی، از این بنا با عنوان «مدرسه نظامیه» یاد شده، ولی به هرحال نام دارالفنون ماندگار میشود. البته اینکه امیرکبیر ساختمان را در مجاورت کاخ سلطنتی و در مکانی که سربازان آموزش نظامی میدیدند (البته با موافقت ناصرالدین شاه) میسازد و میخواهد نام آن را «مدرسه نظامیه» بگذارد، میتواند نشان دهنده افکاری باشد که خودش در سر داشته، اما موفق به اجرای آن نشده است. ساختمان مدرسه 80 سال پابرجا بود تا اینکه در سال 1308 بهرغم اینکه قابل استفاده بود، آن را تخریب کردند. نقشه جدیدی برای آن کشیدند و معماری آن نیز تغییر کرد. حالا عابرانی که از جلوی سردر دارالفنون عبور میکنند، به ندرت در جریان هستند که این مدرسه چه تاریخی را پشت سر گذاشته و حتی یک بار کاملا خراب و چندین بار بازسازی شده است. بااین حال با سردر آن عکس میاندازند و خاطره دیدن یادگار امیرکبیر را برای خود ماندگار میکنند.
وقتی عابران میخکوب میشوند
ظاهری متفاوت ولی تمیز و نو دارد. با یک نگاه سطحی شاید اینطور تصور شود که صرفا یکی از پاساژهای امروزی است، اما با نگاهی دقیقتر به مجسمه هایی که بالای این بنا قرار دارد و جزئیات درونِ آن، میتوان دریافت که این یک ساختمان تاریخی است. نامش «سرای روشن» است؛ جایی که همیشه به خاطر ظاهر متفاوتِ خود توجه عابران را جلب کرده است. این بنا در سال 1311 خورشیدی ساخته شده و ارزش تاریخی و معماریِ بسیار بالایی دارد. ظاهرا بنا به سبک معماریِ گوتیک ساخته شده و جزو نخستین مراکز تجاری در تهران قدیم بوده است. بعید است کسی از مقابل این بنا عبور کند، نگاهی به قد و بالای آن بیندازد و معماری اش را در دلِ خود تحسین نکند. اغلب افراد نیز با آن عکس یادگاری میاندازند. مجسمه های بالای این ساختمان برای عکس انداختن به قدر کافی وسوسه برانگیز هستند و هر عابری را برای چند لحظه کوتاه میخکوب میکنند. ساختمان سرای روشن در دهه 70 به دست مهندس صفامنش مرمت شده و زیباییِ ازدست رفته اش را دوباره به دست آورده است. البته این بنا در سال 95 نیز یک بار دیگر مرمت شد تا زیباییِ خیابان ناصرخسرو را دوچندان کند. برخی افراد از این ساختمان با عنوان نگین زیبای معماری تهران قدیم یاد کردهاند. به هرحال سرای روشن به همت معمارانی که آن را بازسازی و احیا کردهاند، دوباره روشن شده و در خیابان ناصرخسرو میدرخشد، چه در روز و چه در شب.
اینجا انتها ندارد
خیابان ناصرخسرو تنها کوچه مروی را در خود ندارد، کوچه خدابندهلو یکی دیگر از خیابانهای شرقی-غربی تهران است که از یک سو به خیابان ناصرخسرو و از سوی دیگر به خیابان پامنار ختم میشود، درست مثل کوچه مروی؛ البته با این تفاوت که روبه رویش به جای شمس العماره، ساختمان بزرگ وزارت دارایی قرار دارد. این کوچه هم محل تجمع آثار تاریخی است؛ نمونه برجسته آن نیز امامزاده سید اسحاق است. میتوان در خیابان ناصرخسرو فلش سبزرنگی را دید که هدایت گرِ زائران این امامزاده است. مردم به آن قدمگاهِ ۱۴ معصوم هم میگویند. اخیرا این بقعه را نیز بازسازی کرده اند تا ظاهری جذاب برای گردشگران و زائران داشته باشد. یک لوح سنگی که بر آن صلوات بر ۱۴ معصوم کنده کاری شده نیز به دیوار بقعه نصب شده است. در خیابان ناصرخسرو میتوان همینطور زیگزاگی گردش کرد؛ سمت راست کوچه مروی، سمت چپ شمس العماره، سمت راست سرای روشن، سمت چپ دارالفنون، سمت راست کوچه خدابنده لو و سمت چپ خیابان صوراسرافیل. اینجا دیگر باید توقف کرد. کمی بعد از وزارت امور اقتصاد و دارایی و بالاتر از مسجد ثامن الائمه و همان کوچه خدابنده لو، در سمت راست خیابانی قرار دارد که بخش مهمی از تاریخ و خاطرات را در خود جای داده است. نبش خیابان صوراسرافیل میتوان ساختمانی را دید که بالای آن نوشته شده: «موقوفه دارالایتام محمدعلی مظفری، سنه 1326 خورشیدی»؛ موقوفه ای که چند سال پیش خبرساز شده بود، چراکه پایین آن یک آگهی فروش دیده شده بود: «شش دانگ این مهمانپذیر به فروش میرسد». میتوان از آگهی نیز اینطور برداشت کرد که کاربریِ این ملک، مهمانپذیری است. لوکوموتیوها و ماشینهای برقی که مردم را در خیابان ناصرخسرو می چرخانند، همینجا پیچ میخورند و به داخل خیابان صوراسرافیل میروند. سمتِ چپِ این خیابان کاخ گلستان است، البته پشتِ کاخ! مسافران ماشینهای برقی اینجا پیاده میشوند. آنها دو دسته هستند؛ یک دسته برای خرید مستقیم به بازار میروند و یک دسته کمی جلوتر به سمت در ورودی کاخ گلستان میروند تا یکی از زیباترین مجموعه های بازمانده از دوره قاجار را تماشا کنند. البته آنها پیش از آنکه به کاخ گلستان برسند، از خیابان باب همایون میگذرند. خیابانی که در گذشته به کاخ راه داشته و برای خودش شانزه لیزه ای بوده است. این خیابان در سمت راست خیابان صوراسرافیل قرار دارد. پایان این سفر برای برخی از افراد خرید است و برای برخی دیگر، تاریخ گردی. گردشی در خیابان ناصرخسرو، با یک دنیا خاطره همراه است. خاطرهای که از ناصریه آغاز میشود و به ناصرخسرو تبدیل میشود تا به کوچه مروی و اعراب آن برسد و بعد از عمارت خورشید و مدرسه رویاهای امیرکبیر و سرای روشن گذر میکند و درنهایت به صوراسرافیل و کاخ گلستان میرسد. اما قصه اینجا به سر نمیرسد، بلکه از اینجا تازه شروع میشود. انتهای این خیابان پارک شهر است؛ یعنی صوراسرافیل از یک سو به ناصرخسرو و از سوی دیگر دقیقا به یکی از زیباترین پارکهای پایتخت ختم میشود. زیبایی تازه از پارک شهر آغاز میشود؛ اینبار به جای معماری، طبیعت به میدان می آید و زیباییاش را در قالب پارک به نمایش میگذارد. شاید به همین خاطر است که باید گفت خیابان ناصرخسرو و زیبایی هایش و خاطراتش تمامی ندارد. این کوچه و خیابان، یک کوچه و خیابان معمولی نیست، مثل برخی آدمها سرگذشتی شنیدنی و البته خواندنی دارد.
نویسنده:صدیقه ثنایی
منبع زیباسازی شهرداری تهران