مهدی حجت معتقد است، متولیان دینی جامعه باید سعی کنند به صورت نرمافزاری، ارزشهای دینی را تقویت کنند تا به طبع آن مسجد اولویت پیدا کند و پس از آن خواستههای استثنائی و زیبا یعنی لطافت وضوخانه، حضور نور در معماری و مسائل دیگری که خواست طبیعی هر مسلمانی است، آرام آرام خودش را پیدا خواهد کرد.
مساجد از دیرباز همواره برای مسلمانان از جایگاه خاصی برخوردار بوده است. در واقع مساجد تنها به صرف عبادت ساخته نمیشدند بلکه جایگاهی برای اعلام همبستگی و یکدلی مسلمانان بود و همواره از این فضای روحانی در راستای مسائل سیاسی، اجتماعی و مذهبی نام برده میشود. شاید این روزها فضای مساجد چند بُعدی شده باشند و خیلی این همبستگی در آن دیده نشود اما مهدی حجت میگوید مساجد میتوانند به صورت چند منظوره فعالیت داشته باشند، چنانچه در طول تاریخ همه مساجد، مرکز فعالیتهای اجتماعی نیز بودهاند. اما نکتهای که وجود دارد آن است که مسجد باید خودش جاذبه داشته باشد تا فعالیتهای جنبی در استخدام آن قرار گیرند. به گفته دکتر حجت، انسان امروزی قرائتش از دین تغییر کرده است و مسجد را برای اجتماع مسلمین دنبال میکند و برای همین مساجد امروزی بیشتر محلی برای اجتماع مسلمین است. به بهانه ماه مبارک رمضان که این روزها به دلیل شیوع ویروس کرونا خالی از اجتماع مسلمین است به بازخوانی گفتههای دکتر حجت درباره معماری مساجد ایرانی میپردازیم.
آقای حجت فضا و هویت شهری امروز ما را چگونه میبینید؟
من دو مفهوم فضای شهری و هویت شهری را تفکیک میکنم چون هر کدام آنها معنای جداگانه خود را دارند. فضای شهری و معماری هر کشوری، زاییده اراده افرادی است که آنها را به وجود میآورند. هیچ رنگ، جنس، شکل و اندازهای به وجود نمیآید، مگر آنکه تصمیم خلق آن یک لحظه در یک مکانی گرفته شده باشد. همین دستگیرهای هم که بر روی در قرار دارد، بالاخره روزی حاصل انتخاب یک فردی بوده که تصمیم گرفته این نوع دستگیره بر روی در باشد و نه چیز دیگری. بنابراین هر آنچه که در اطراف شما شکل گرفته، تجّلی سلیقهها و ارادههای مردم برای آن شکلی است که میخواهند زندگی کنند. منظر شهری مانند سیل و یا زلزله نیست که یک چیز جدا از ما باشد و به وجود آمدن آن ما را ناراحت کند. از گذشته گفتهاند که خود کرده را تدبیر نیست. ما تا زمانی که نوع زندگیمان این شکلی باشد و با سهلانگاری و از روی بیسلیقگی زندگی کنیم، وضعیت همین خواهد بود. بارها گفتهام که معماری مانند یک آیینهای است که تصویر ما در آن میافتد. ما هر شکلی که باشیم، معماریمان نیز همان شکل را پیدا خواهد کرد. اگر که از منظر شهری گلایه داریم، باید از شکل زندگیمان گلایه داشته باشیم و اگر هم میخواهیم منظر شهریمان اصلاح شود باید شکل زندگی، روابط، سلایق و میزان درکمان از فرهنگ را تغییر دهیم تا منظر شهریمان ارتقا یابد.
امروز من از منظر شهری عموم شهرهای بزرگ کشورمان گلایهمندم، برای اینکه از بقیه شئونات مانند ترافیک، عدم صرفهجویی، استفاده بیش از حد از نمک، شکر و انرژی، استفاده بسیار اندک از ماهی در برنامههای غذایی، مطالعه اندک و... نیز گلایهمند هستم. وقتی افراد جامعه ما در این سطح از فرهنگ و اخلاق اجتماعی قرار دارند، بنابراین منظر شهری نیز از این بهتر نمیشود. تصور آنکه تعدادی از معماران میتوانند با فهم و سلیقه خوب و برخلاف نظر کارفرما، تکنولوژی موجود، مواد و مصالح و قوانین شهری، قیام کنند و معماریهای درجه یک بسازند و بعد به طبع آن بقیه هم اصلاح شوند، یک تصور غلط و ناشدنی است. یک معمار ممکن است بر اثر کار و تفکر فراوان یک یا دو ساختمان خوب بسازد ولی اینکه چنین موفقیتی را در مجموعه معماری شهر تکرار کند، امکان پذیر نیست. شهر آیینه شهروند است و حتما باید شهروند و روابط اجتماعی وی اصلاح شود تا شهر هم اصلاح شود. هویت در پاسخ به سوال "کیستی؟" مطرح میشود. وقتی از ما میپرسند که "تو که هستی؟"، ما هویتمان را برای آن شخص پرسشگر روشن میکنیم. بنابراین هویت بر خلاف شخصیت که یک امر فردی است، یک امر دو طرفه است. شما خصوصیات و مشخصاتی دارید که شخصیتتان با آنها شکل میگیرد اما هویت شما، برای برادرتان برادر، برای پدرتان فرزند و برای اداره، کارمند است. لذا هویت احراز شدنی است و به نسبت سوالکننده تغییر میکند. وقتی بین احراز کننده و احراز شونده هویت، ارتباط نسبتی برقرار شود، هویت امری که قرار است احراز شود، برملا میگردد. ولی اگر هیچ رابطهای بین این دو برقرار نشود، آن عنصر بیهویت است. یعنی من از شما بپرسم که ایشان کیست؟ شما بگویید که نمیدانم. این نمیدانم یعنی آنکه هیچ سابقهای از ایشان در ذهنتان نیست. وقتی یک شهر به دنبال هویت است، باید عناصری در آن باشد که در ذهن مردم سابقه دارند. برای همین است که میگویند قسمتهای قدیمی شهر هویت دارد، چون که در آن قسمتها چیزهایی وجود دارد که مردم گذشتههای خودشان را در درون آنها مشاهده میکنند. ولی وقتی در یک ساختمان جدید که شکل، مواد و مصالح، اندازهها و نوع زندگی درون آن را نمیشناسید، آن ساختمان بیهویت است.
با این تفاسیر شهرسازی ما به سمت بیهویتی میرود؟
بله. چون آن معمارانی که امروز شهرها را طراحی میکنند، با عناصر فرهنگی متعلق به ما آشنا نیستند تا آن عناصر را بتوانند به نحوی در این آثار به منصه ظهور و بروز برسانند. شرایط شهرسازی باید به گونهای باشد که وقتی شما با یک اثر روبرو میشود، با آن احساس خویشاوندی پیدا کنید. باید احساس کنید که در آن اثر چیزی وجود دارد که بر ذهن شما نیز خطور کرده است. اما اگر چنین حسی به شما دست ندهد، آن اثر علیرغم تمام شاخصههای احتمالی خوبش، برای شما هویت نخواهد داشت. شما فرض کنید یک معماری مخصوص در کره ماه وجود داشته باشد که هیچ سابقهای از آن در ذهن شما نیست، وقتی از شما درباره آن معماری میپرسند، ممکن است بگویید که این اثر بالاخره دارای یک شکل و شمایلی است، پس هویت دارد. در حالیکه آن شکل و شمایلی که شما میگویید، شخصیت و مشخصههای آن اثر است نه هویت آن. زمانی آن اثر هویت دارد که شما بتوانید به سادگی با آن ارتباط برقرار کنید.
حال قدم بعدی برای رسیدن به هویت، شناسایی کردن عناصری است که در ذهن ما سابقه دارند که این عناصر، همان فرهنگ جامعه هستند. وقتی یک معمار و شهرساز میخواهد اثری را خلق کند، ناگزیر از آن است که با رگ و ریشههای فرهنگی آن جامعه آشنایی پیدا کند تا بتواند که آن ریشههای خودی را به اثرش منتقل نماید. کسانی که این آشنایی فرهنگی را ندارند، عیناً عناصری که قبلا وجود داشته را برداشته و به معماریشان میچسبانند. آنها به این ترتیب میخواهند که به صورت تصنعی هویت یابند. در صورتی که ما باید بدانیم عناصر واقعی و بنیادینی که فرهنگ ما را تشکیل میدهد چه عناصری هستند. این عناصر در فرهنگهای مختلف با یکدیگر فرق میکنند. رنگهای سبز، قرمز، سفید و آبی در فرهنگ ما با فرهنگهای دیگر ارزشهای متفاوتی دارند. اگر من یک اتاقی را به عنوان معمار برای شخصی به رنگ سبز درآورده باشم، آن فرد همین که وارد اتاق شود، خواهد گفت که چرا اینجا را برای من به یک امامزاده تبدیل کردهاید؟ چونکه رنگ سبز یا هر رنگ دیگری در ذهن او مسبوق به یک سابقهای است. علاوه بر رنگها، مواد و مصالح، اندازهها، نور و سایه، ریتم فضا و بقیه عناصری که معماری را تشکیل میدهند نیز چنین شرایطی را دارا هستند. بنابراین کسی که میخواهد معماری کند، باید تکتک این عناصر را شناسایی کرده و تناسبات آنها با فرهنگ کشور خودش را بسنجد. ما نمیگوییم که در معماری، آثاری را به مانند گذشته درست کنیم، بلکه میگوییم معماری بهگونهای باشد که یک فرد ایرانی بتواند هندسه حاکم بر آن آثار را بفهمد و با آن احساس رابطه و همهویتی کند. کاری که بسیاری از بزرگان ما در حوزههای دیگر هنری انجام دادهاند. مثلا شما وقتی فیلم "مادر" مرحوم علی حاتمی را میبینید، آن نقش مادر را به عنوان یک مادر واقعی قبول میکنید. برای اینکه آقای حاتمی یک خاصیتهایی در آن مادر قرار داده که شما با او احساس نزدیکی میکنید. اینها مسائل پیچیدهای است که امروزه کمتر مورد توجه جامعهای که در ارتباط با مسائل معماری و طراحی شهری هستند، قرار میگیرد.
ما با یک نگاه گذرا به ساختمانهای شهری به این مسئله فکر میکنیم که هر چه این ساختمانها مدرنتر باشند، برای مردمی که قرار است در آن جا زندگی کنند بیشتر جاذبه خواهند داشت. شما این مسئله مدرن بودن را در معماری امروز چگونه ارزیابی میکنید؟
مدرن بودن یک معنای بسیار وسیعی دارد که متاسفانه در جامعه ما به آن معنای اصلی و واقعی خودش تعریف نشده است. در واقع ما نباید به هر چیزی که به گونهای دیگر است و ما نمیتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم، مدرن بگوییم. در جامعه ما به هر چیزی که متفاوت از فرهنگمان است مدرن میگویند که بانیان نفوذ چنین تفکری، عدهای از مردم و یا حتی مسئولین بودند که همواره سعیشان بر این بوده که به مردم بگویند همه چیز از نوع خارجی و غیر ایرانیاش خوب است. در نتیجه همین تفکر باعث میشود که در مسائل مختلف به جای آنکه یک اثر بهتر به ما عرضه شود، یک اثر متفاوتتر عرضه میکنند و ما چون آنرا نمیشناسیم، فکر میکنیم که بهتر است. البته بعد از مدتی خودمان متوجهش میشویم و زجرش را هم میکشیم. مثلا فرض کنید که یک معمار سرتاسر نمای ساختمان ما را شیشه میکند که متفاوت و جذاب هم به نظر میرسد، اما پس از آنکه در آن محیط ساکن میشویم و رفتهرفته متوجه گرمای بیامانی که وارد ساختمان میشود و یا متوجه بالا رفتن دود و پایین آمدن صدا از طبقات پایین به بالا و بالا به پایین میشویم، بدین نتیجه میرسیم که فریب خوردهایم. آنجاست که در مییابیم همیشه یک اثر متفاوت نمیتواند اثر برتری نسبت به سایر آثار باشد. وقتی معماران از خلاقیت صحبت میکنند باید بدانند که در خلاقیت یک نوع بهآوری وجود دارد، یعنی ما همواره امری را یک امر خلاق تلقی میکنیم که یک ارزشافزودهای در آن باشد. حالا اگر یک شخص، ساختمانی را به زعم من متفاوت و به زعم شما مدرن معماری کند، باید بهآوری آن را اندازه گرفت و اگر واقعا اثرش در عین متفاوتی، بهآوری بالایی نیز داشت، آن زمان میتوان کار او را تحسین کرد. اگر ساکنان آن ساختمان رفتند و در آنجا ساکن شدند و دیدند که همه چیز زندگیشان چند درجه بهتر شده است، آن وقت کار آن معمار را به عنوان یک امر خلاق میتوان پذیرفت. در حال حاضر ما متاسفانه راه خودمان را کاملا کنار گذاشتهایم و در راه دیگران که سواد، تکنولوژی و مصالح انجام آن را نداریم نیز موفق نیستیم. بنابراین آثار ضعیف، گران قیمت، بیفایده و بیمنطقی را عموما در معماریمان انجام میدهیم.
معماری مساجد در فرهنگ ما ایرانیها از دیرهنگام جایگاه خاصی داشته و ما در تاریخ کشورمان مساجد بهنامی با آوازههای جهانی داشتهایم، اما در مورد معماری مساجد امروزی تا چه اندازه آن عناصر ویژهای که برای هویتیابی در معماری ذکر کردید، رعایت میشود؟
مسجد در بین بناهای یک شهر، جایگاه عبادت در میان مجموعهای از رفتارهای ما را دارد و یا آنگونه که قبلا تعبیر کردهام، جایگاه روحانیون را در بین مردم دارد. هر چقدر که در رفتار ما، اعمال عبادی محوریت بیشتری پیدا کند، مسجد نیز نقش محوریتری در شهر پیدا خواهد کرد. بنابراین تصور عدهای از معماران که مساجد را در قلب محلات بنا سازند تا مردم بیشتری به مساجد بیایند، تصور صحیحی نیست چون اگر مردم آن محل واقعا حضور در مسجد جزئی از اصول و محور زندگیشان باشد، اصلا نیازی به بنا ساختن مساجد در قلب محلات وجود ندارد. امروز تقریبا درب تمام مساجد تهران برای نماز صبح بسته است و برای نماز ظهر و شب نیز حدودا 20 دقیقه الی نیم ساعت درب آنها باز میشود و بعد از اتمام نماز جماعت مجددا بسته میشوند. در حالیکه برپایی نماز جماعت فقط یکی از مناسکی است که باید در مساجد برگزار شود و بسیاری از فعالیتهای دیگر باید در درون آن عبادتگاهها صورت گیرد، به شرط آنکه حضور مساجد در شهر محوریت داشته باشد.
در بعضی از مساجد کشورهای اسلامی با اقامه اذان، تقریبا همه مردم کارشان را رها کرده و به مسجد میروند، چون نماز سر وقت در زندگی آنها محوریت دارد. این محوریت در مساجد کشور ما وجود ندارد و هر شخص به صورت پراکنده به عبادت میپردازد. اگر نماز خواندن سر وقت در بین عموم مردم محوریت پیدا کند، مساجد هر کجا که باشند، خود به خود به مرکز محل، تبدیل خواهند شد. اینکه در مورد شهرهای تاریخی ما میخوانید که مساجد واقعا محور و مرکز آن شهرها بودهاند، به خاطر آن بوده که در آن زمانها مسئله عبادت کردن بیش از امروز در زندگی انسانها محوریت داشته است. هر چقدر که این توجه به اعتقادات در جامعه ما بیشتر شود، طبیعتا مسجد جای خود را پیدا خواهد کرد. در آن صورت، ابتدا تعداد حاضرین در مسجد بیشتر شده، سپس توجه به آن و قدرت مالی و معنوی مساجد جایگاه بهتری پیدا خواهد کرد و آن زمان است که مساجد میتوانند از معماران و هنرمندان بهتر استفاده کنند. برای ورود به بحث شکل مساجد، ابتدا این را بگویم که هر معماری باید فرزند زمان خودش باشد. در این جمله دو مفهوم وجود دارد که آن دو، پاسخ پرسشهای فراوانی را به افرادی که در مباحث نظری معماری تامل دارند، خواهد داد. یکی از این دو مفهوم، فرزند و دیگری مفهوم زمان خود است. اگر به هر کدام از این دو، بیش از اندازه توجه شود، تعادل ایجاد شده از بین خواهد رفت. واژه فرزند یعنی اینکه یک معماری باید پیشینه و سابقه خودش را داشته باشد. اما همین فرزند، باید متعلق به زمان خودش نیز باشد، یعنی احتیاجات، تکنولوژی و مواد و مصالحی که در آن زمان وجود دارد را به کار بگیرد. یکی از افتخارات ما در تشیع این است که اجتهاد داریم، یعنی آنکه مجتهدین بر اساس آن اقتضائاتی که در زمان وجود دارد، حکم میکنند و میگویند که چگونه باید عمل کنیم. عیناً این مسئله اجتهاد در معماری هم وجود دارد. معماری قطعاً نیازمند به اجتهاد است برای آنکه در زمان اتفاق میافتد. در معماری مساجد، هیچ دلیل و اجباری وجود ندارد که مسجدی دقیقا شبیه مساجد قدیمی ساخته شود اما باید بدین مسئله نیز توجه داشت که معماری مسجد به گونهای نشود که مورد شناسایی قرار نگیرد و بیهویت شود. من یک قائدهای را که پیشتر نیز گفتهام، بازگو میکنم. اگر یک پیرزن در خیابان از شما بپرسد که آیا این ساختمان مسجد است یا خیر، نشان میدهد که او حداقل مسجد بودن را از روی آن نما تشخیص داده ولی تا حدودی به موجودیت آن مشکوک است، تا بدینجا چون هویت از بین نرفته، مشکلی ندارد، اما اگر همان خانم از شما بپرسد که این ساختمان چیست؟ باید بدانید که دیگر ما معماریمان را باختهایم. در واقع، معماری مسجد تا حدی میتواند تغییر کند که سادهترین افراد جامعه همچنان بتوانند مسجد بودن یک بنا را تشخیص دهند. به همین دلیل است که روحانیون تمام مذاهب، شکل پوشش ظاهری خودشان را اصلاً تغییر نمیدهند، چراکه آنها باید در جامعه قابل تشخیص باشند، چون قرار است به آنها مراجعه شود. از آنجا که قرار است به مسجد هم مراجعه شود، پس باید قابل تشخیص باشد اما میتواند به اقتضای تکنولوژی، مواد و مصالح و نیازهای روز جامعه شکل ظاهریاش تغییر کند.
در حال حاضر مساجدی در سطح شهر وجود دارد که چند منظوره فعالیت میکنند و یا از برخی از مراکز فرهنگی نیز به عنوان مسجد استفاده میشود. به نظرتان چنین اتفاقاتی مشکلی ندارد؟ و ما میتوانیم معماری مساجدمان را با چنین شکلی پیش ببریم؟
مساجد میتوانند فعالیتهای دیگری هم داشته باشند، چنانچه در طول تاریخ همه مساجد، مرکز فعالیتهای اجتماعی نیز بودهاند. اما نکتهای که وجود دارد آن است که مسجد باید خودش جاذبه داشته باشد تا فعالیتهای جنبی در استخدام آن قرار گیرند. متاسفانه اتفاقی که در برخی از مکانهای زیارتی ما رخ میدهد این است که آنقدر در اطراف بقعههای متبرکه، امکانات تفریحی، اجتماعی و تجاری به وجود میآورند که مردم به خاطر آن امکانات به آن محلها میرود و مسئله زیارتی را عملاً به یک مسئله جنبی تبدیل میکنند. در حال حاضر برخی از مساجد به سمت تبدیل شدن به یک مرکز فرهنگی پیش رفتهاند، یعنی در یک مسجد، کافی نت و رستوران وجود دارد و نمازخانه آن به بخش جنبی کار تبدیل شده، در حالی که دیگر اسم این مکان را نمیشود، مسجد گذاشت. مسجد باید به گونهای باشد که محوریت خود را از دست ندهد و مردم همواره آن را به چشم یک مسجد ببینید. امکاناتی هم که در یک مسجد وجود دارد باید در حدی باشد که مسجد به آن نیاز دارد. مثلا در کنار یک مسجد، میتوان یک کتابخانه کوچک، سیدی فروشی دینی، چایخانه و یا استراحتگاه کوچک و یا یک محل مراجعه دینی احداث کرد که در صورت نیاز، مردم پس از عبادت به آن محلها مراجعه کنند. پس قائده ما بر این اساس میشود که عبادت باید به عنوان محوریت در مساجد حفظ شود و در کنار آن، امکانات اولیه و ضروری نیز در اختیار نمازگزاران و مراجعه کنندگان به مسجد قرار گیرد. در غیر اینصورت اگر در کنار یک مرکز تجاری چند طبقه، مسجدی احداث شود، دیگر آن مسجد در محوریت نخواهد بود و اصلاً اسمش را نمیشود مسجد گذاشت، چون دقیقا مانند یک بیمارستانی میشود که با محوریت درمان بیماران تاسیس شده و در گوشهای از آن نیز یک نمازخانه برای عبادت کارکنان و بیماران قرار داده شده است.
از نظر فرم و شکل چطور؟
اگر قرار است مسجدی از نظر شکل تغییر یابد تا اندازهای مجاز به تغییر است که مسجد بودنش مورد شناسایی عموم افراد جامعه قرار گیرد. ما نباید یک تابلو داشته باشیم که بالای نمای یک مکان نوشته باشد "اینجا مسجد است" تا به وسیله آن مردم متوجه شوند که آن مکان یک مسجد است، بلکه مردم باید با نگاه کردن به شکل آن بنا، مسجد بودنش را خودشان تشخیص دهند. البته وقتی شما یک بنایی را به عنوان مسجد میسازید، الزامی ندارد که گنبد آن مسجد یک گنبد صفوی باشد. اگر آن ساختمان تصویر وحدت مسلمینی که در زیر یک سقف قرار گرفتهاند و اتحادی که در آنجا برای نماز خواندن به وجود آمده را تداعی کند و همچنین عموم افراد با نگاه به آن، مسجد بودنش را تشخیص دهند، حداقلهای بنای یک مسجد را دارا خواهد بود. امروزه بسیاری از مساجد در ایران و در سطح دنیا بنا میشوند که این حداقل ویژگیهای معماری یک مسجد را دارا هستند. البته به طور کلی در مورد مساجد، اصرار بر عوض کردن چیزی و به وجود آوردن نوآوری، یک اصرار غلط است.
چرا؟
ببینید شما الان نمازتان را باید بر اساس طلوع و غروب آفتاب بخوانید، ولی اگر به نروژ بروید که چند ماه از سال روشن یا تاریک است، نیازمند اجتهاد خواهید شد. در آنجا با مسائلی مواجه میشوید که برای حلشان به مجتهد نیاز دارید و مجتهد باید به شما بگوید که در چنین مواقعی چگونه باید عمل کنید. اما تا زمانی که اصل حکم وجود دارد و مشخص است که ما یک کاری را باید چگونه انجام دهیم، نیازی به تغییر نیست. در مورد مسجد هم فقط زمانی ملزم به خلاقیت و تغییر هستیم که نیاز باشد آن روح لطافت و صفای در ارتباط با عناصر طبیعی مثل آب، نور، رنگ، ابعاد و اندازهها را به هر نحوی در مسجد حفظ کنیم.
کاشیکاری ایرانی و رنگهایی که عمدتاً در کاشیکاری مساجد ما مورد استفاده قرار میگیرد، زبانزد تمام دنیاست. آیا میتوانیم بدون از دست دادن مخاطبانمان، کاشیکاریهای مساجد و رنگهایی که در آنها استفاده میشود را تغییر دهیم؟
یک معمار باید قدرت آن را داشته باشد که وقتی در جسم یک اثر دخالت میکند، جان آن اثر از بین نرود. بنابراین میتوان کاشیکاریهای مساجد را تغییر داد، اما به شرط آنکه بتوان آن لطافت، حس و حال، انعکاس نور، پاکیزگی، تعمیمپذیری، جان و خاصیتهای ذاتی اثر را نگه داشت. البته این کار که جسم کاشیکاری را تغییر دهیم به گونهای که جان اثر همچنان در آن باقی بماند، واقعا کار سادهای نیست.
به طور مثال شما وقتی به مسجد دانشگاه علم و صنعت میروید، فضای تماماً گچکاری شدهای را همراه با کتیبههایی منقش به آیات قرآن کریم مشاهده خواهید کرد که علیرغم تلاش معمار در استفاده از رنگ آبی برای القای حس و حال عرفانی، آن حسی که در مساجد قدیمی به مخاطب داده میشود را لمس نخواهید کرد. میخواهم بدانم تاثیر رنگ در معماری مساجد چقدر است؟
این که میفرمایید در معماری یک اصل است و آن را باید به معمار آن مسجد اطلاع دهید. در حقیقت اگر 100 نفر به آنجا مراجعه کردند و 10 نفر گفتند که آن حس معنوی به وجود نمیآید و 90 نفر دیگر گفتند همان حس خوب عبادت، لطافت و روحانی که باید در مسجد باشد، به آنها دست داده، دلایل آن 10 نفر شخصی بوده و خیلی برای معمار قابل توجه نیست. ولی اگر عکس نتایج این پرسشنامه رخ دهد و حدود 60، 70 نفر بگویند که حس معنوی حضور در مسجد به آنها دست نداده، حتما معمار اشتباه کرده است.
اما هیچگاه در ساخت یک بنا، نظرسنجی و پرسشنامهای وجود ندارد.
همینها اشکال کار است. حالا شما ممکن است بگویید که مگر در گذشته وقتی معمارهای ما اثری را خلق میکردند برای کارشان نظرسنجی میشد؟ برای کار آنها نظرسنجی نمیشد اما آن معمارها نبض جامعه در دستشان بود. آنها کسانی بودند که با جامعه تنفس میکردند چون سنتی که در جامعه بود این اجازه را به آنها میداد. امروز که به اجبار این فاصله بین معمار و مصرفکننده افتاده است، دنیا ابزارش را هم درست کرده و گفته که مشابه کاری که شما میخواهید انجام دهید را در جاهای دیگر دنیا انجام دادهاند، پس شما بروید و پرسشنامه تهیه کنید تا میزان رضایت مخاطبان از چنین آثاری را اندازه بگیرید.
در مساجد قدیمی، نور تاثیر مستقیم و به سزایی دارد ولی الان مساجد ما به خاطر استفاده از مصالح جدید یا نوع طراحی و یا هر مسئله دیگری، تاریک شدهاند و روح زندگی در آنها وجود ندارد.
حرفتان کاملا صحیح است. اولین و بزرگترین مشکلی که وجود دارد آن است که معماران ما به خوبی درک نکردهاند که نور در فضا با روشنایی در فضا تفاوت میکند. تفاوتش در این است که نور به فضا، جان میبخشد و رکن وجودی فضا است در حالیکه در روشنایی، شما فضا را بنا میکنید و بعد یک پنجره برای آن بناف قرار میدهید تا فضا را روشن کند. در همین نورگیرهایی که ما درست میکنیم، این لولهکشی نور است که اتاق را روشن میکند و آن اتاق به معنای واقعی کلمه، نور ندارد. در گذشته، یکی از مهمترین عناصر معماری، کیفیت ظهور نور بود. همانگونه که خداوند نور است و همه هستی وابسته اوست، هستی یک اثر معماری نیز به نورش وابسته است. نور در فضا بیشترین تاثیر را در شخصیت بخشیدن به یک اثر معماری دارد. نور با جهات عبادی ما نیز خیلی ارتباط دارد چون ما کششمان به سمت نور است. بنابراین یکی از ارزشهای فوقالعادهای که در گنبدخانه مسجد شیخ لطفالله وجود دارد، آن نحوه نوری است که معمار توانسته فراهم کند تا شما را به بالا بکشد و همیشه در حال عبادت نگهتان دارد. مشکل دیگری که در نورپردازی مساجد وجود دارد، مکانهای نامناسب احداث مساجد است. در گذشته برای ساخت مساجد، همیشه مطلوبترین زمینها و مکانها در اختیار معمار قرار میگرفت تا به هر نحوی که میخواهد نور پردازی کند اما امروز ما بهترین فضاهای نوریمان را به ساختمانهایی تبدیل میکنیم که بتوانیم آنها را گرانتر به فروش برسانیم. طبیعتاً با چنین شرایطی دست معمار بسته خواهد شد و اصلا نمیداند که چکار خواهد کرد. البته به نظر من حتی در مورد فضاهایی که نور مصنوعی هم دارند، درک آن که فرق نور با روشنایی چیست، به معماران کمک قابل توجهی خواهد کرد.
و سخن آخر؟
من امیدوارم که به مسئله عبادت در شهرهای ما نه به عنوان یک رفع تکلیف، بلکه به عنوان محوریت فعالیتها توجه شود و ما به سمتی برویم که همه دستورات دینی را انجام داده و نماز که ستون دینمان است، موجودیت خود را در جامعه پیدا کند. اگر اینگونه شود به طبع آن مساجد از نظر مادی، معنوی و اجتماعی قدرت بیشتری پیدا می کنند و سرو سامان کالبدی هم پیدا خواهند کرد. کالبد پیرو ایده و اراده انسانی است. اگر ارادهها تصحیح شود، کالبدها خود به خود درست خواهند شد. من قبول دارم که کالبد در ارادهها تاثیر میگذارد اما در جهانی که اینگونه رسانهها، ارادهها را تحت تاثیر قرار میدهند، دشوار خواهد بود که چنین تاثیری به وسیله کالبد در ارادهها گذاشته شود. بنابراین مدیران، معلمان، مربیان و متولیان دینی جامعه باید سعی کنند به صورت نرمافزاری، ارزشهای دینی را تقویت کنند تا به طبع آن مسجد اولویت پیدا کند، قلب همه جامعه شود، در مرکز محلات قرار گیرد و از نفاست فوقالعادهای برقرار گردد. پس از آن خواستههای استثنائی و زیبا یعنی لطافت وضوخانه، حضور نور در معماری و مسائل دیگری که خواست طبیعی هر مسلمانی است، آرام آرام خودش را پیدا خواهد کرد. در گذشته بهترین هنرمندان در جمیع جهات، با کیفیتترین آثارشان را در مساجد به منصه ظهور و بروز میرساندند. آن زمان بهترین آوازهخوانها اذان میگفتند، بهترین خطاطها کتیبه مینوشتند، بهترین کاشیکارها، رنگ و کاشی درست میکردند، بهترین معمارها، معماری مساجد را برعهده میگرفتند و بهترین فرشبافها برای مساجد فرش میبافتند. در واقع آنها در مساجد جمع شده و اوج نبوغشان را در معرض اجرا قرار میدادند. البته چنین گردهمایی خودجوشی فقط مختص مساجد نبود بلکه در همه اماکن دینی در سراسر دنیا، همیشه بهترین هنرمندان، ارزشمندترین کارهایشان را تقدیم و وقف آنجا کردهاند. مسجد محل ظهور همه هنرهای اسلامی است، لذا من امیدوارم که با رسیدن جامعه به قلّههای تربیتی و اجتماعی، مساجد آرام آرام جایگاه خود را باز یابند تا بهترین هنرمندان برای ارائه آثارشان به مساجد بسیج شوند. در واقع باید شرایطی پیش بیاید که من نوعی به عنوان یک خطاط، فرشباف و...، اثرم را در مساجد به نمایش بگذارم. این اتفاق در صورتی رخ خواهد داد که مساجد به آن محوریتی که در ابتدای عرایضم اشاره کردم، برسند و به عنوان قلب جامعه و مرکز محلات شناخته شوند.
منبع:هنرآنلاین